اولش کجا بودم؟

ساخت وبلاگ
این امکان جدید بیان که رونمایی شد، اتفاقی اومدم تو وبلاگ تا کامنت دوستی رو که منتظرش بودم بخونم. وسط هزارتا کار نصفه نیمه رو زمین مونده وقتی نمی‌دونم چطور باید برنامه جامع راهبردی تنظیم شده رو تو برگه آچهار طوری پرینت کنم که به قطع آپنج بیفته و پشت و رو بشه و بتونم وسطش منگنه بزنم! نشستم دارم کامنت‌های دو سال و دو ماه پیش تا الان رو میخونم. میخندم ناراحت میشم اخم میکنم و بعضیاش هم حالم رو خوب میک اولش کجا بودم؟...
ما را در سایت اولش کجا بودم؟ دنبال می کنید

برچسب : خاطراتی,برنمیگردند, نویسنده : mlafcadiog بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 19:00

خداییش از اینکه دو سال و خورده‌ای کامنتایی که برای من گذاشته بودین رو ندیده بودین و یه دفعه نشستین همه‌اش رو با هم خوندین چقدر ذوق کردین؟:) # ما_برای_ساختن_این_ذوق‌های_کوچک_دو_سال_فحش_خوردیم_قدر_بدونید! اولش کجا بودم؟...
ما را در سایت اولش کجا بودم؟ دنبال می کنید

برچسب : کرامات,شیخکما, نویسنده : mlafcadiog بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 19:00

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران + باید از این چیزا بنویسم. از این چیزا که می‌بینم و حس می‌کنم و حالم رو خوب می‌کنه امیدوارم می‌کنه و می‌تونه امید بده که هنوز دنیا به آخر نرسیده اما نمی‌نویسم. نمی‌دونم چرا نوشتن سخت شده. یه روزی اگه بهم می‌گفتن خواننده می‌گفتم چاووشی مگه شک داری؟ این سواله؟ می‌گفت اولش کجا بودم؟...
ما را در سایت اولش کجا بودم؟ دنبال می کنید

برچسب : دگران, نویسنده : mlafcadiog بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 19:00

ای دلبر ما مباش بی‌دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما                                                                                                                          ابوسعید ابوالخیر  + ارسال شده توسط محمدحسین شاعر و مُبدع "هویجوری‌"ها که به دلیل رسیدن دلبر به برِ دلش در ادامه دادن این راه ناکام موند. اولش کجا بودم؟...
ما را در سایت اولش کجا بودم؟ دنبال می کنید

برچسب : هویجوری, نویسنده : mlafcadiog بازدید : 152 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 17:41

شبا خواب‌های بد می‌بینم. همه‌اش وسط مأموریت‌های غیرممکن یک و دو سه دارم جابه‌جا می‌شم. وسط سرشلوغیای بیش از اندازه صبح و بدو بدوهای فیزیکی و خستگی‌های فکری آدم انتظار داره حداقل خواب‌هاش یه کم بیشتر با قصه صبح‌هاش مرتبط باشه. یه وقتایی دمدمای صبح چشمام رو باز می‌کنم و می‌بینم دستم رو دراز کردم که چیزی رو بگیرم و چیزی نیست. مثل کوهنوردی که گره "هشت تعقیب"‌ اش هم کارساز نشده. مشتم تو هوا گره خورد اولش کجا بودم؟...
ما را در سایت اولش کجا بودم؟ دنبال می کنید

برچسب : همچو,شمعی,افروزند,آفتاب, نویسنده : mlafcadiog بازدید : 154 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 4:05